دبستان

فهم ساده

فهم ساده

 

«کاووس» پس از یکصدو پنجاه سال از دنیا می رود و «کیخسرو» چهل روز عزاداری می کند و در شیراز به تخت می نشیند و به بزرگان اجازه حضور می دهد. به دلاوران ایران می گوید: من شصت سال پادشاهی کردم و می خواهم بقیه عمرم را استراحت کنم. به «طوس» می گوید حکومت خراسان مال تو. و به «بیژن» می گوید: «لهراسب» را نزد من بیاور و وقتی «لهراسب» نزد «کیخسرو» می آید «کیخسرو» از جا بلند می شود و تاج شاهی را به «لهراسب» می دهد و او را رسماً شاه می خواند.«زال» به شاه می گوید:چرا با داشتن این همه یلان و دلاوران «لهراسب» را به شاهی انتخاب کردی «کیخسرو» می گوید «لهراسب» از نژاد منوچهر است و نبیره اوست و در کار شاهی عجله نکنید که این مرد خداست و عادل و شاهی برازنده اوست و «لهراسب» را پندها داد و او را راهنمایی کرد و گفت فقط در کارها خدا را در نظر داشته باش و «لهراسب» در مهرگان(اول پاییز) تاج بر سر نهاد و شاه ایران شد.

وقتی «لهراسب» به شاهی رسید سعی در آبادانی کشور نمود و آتشکده «آذر برزین» را در بلخ و نیشابور بنا کرد و او دو پسر داشت به نام های «گشتاسب» و «زریر» که هر دو دانا و دلیر بودند و نبیره «کاووس» شاه بودند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

footer