وقتی «فرآیین» به تخت شاهی نشست سپاه و لشگر ا پیش خواند و دینار و زر بسیار به آنان بخشید و بدون حساب به هر کسی که مایل بود از خزانه می بخشید و کارش فقط خوردن و آشامیدن و خوش گذرانی شده بود به طوریکه خزانه خالی شد و دیگر دینار نداشت که به لشکریانش بدهد و مردم او را لعن می کردند و مرگش را می خواستند و به بزرگان کشور بی احترامی می کرد و خون بسیار از مردم بی گناه را ریخت و فرمانده لشگر «هرمزد شهران» به ایرانیان می گوید این پادشاه از حد خود گذشته و باید او را کشت و خودش «فرآیین» را می کشد و مردم ایران بدون شاه می مانند و در بین شاهزادگان یک دختر بود به نام «پوران دخت» که او را به شاهی بر می گزینند.