وقتی «داراب» به سلطنت رسید از تمام کشورها مثل روم و هند برایش هدایایی آوردند و او تمام شهر های ایران را آباد کرد.پس از چندی عرب ها به ایران طمع کردند و «شعیب» با 100000 جنگجو به ایران حمله کرد و سپاه ایران آنان را شکست داد و غنایم زیادی بدست آورد و از آنجا به روم حمله کردند و به «فیلقوس» شاه روم اطلاع دادند که سپاه ایران به روم حمله کرده است. قیصر روم سپاه بزرگی فراهم کرد و چهار روز با ایرانیان جنگید و عاقبت عقب نشینی کردند. «فیلقوس» نامه ای به شاه «داراب» نوشت که مرا پیش و میان خوار مکن و هر چه می خواهی به تو می دهم و به «داراب» گفتند که قیصر دختری دارد به نام «ناهید» که بسیار زیبا است و «داراب» از «فیلقوس» خواست که دخترش را به او باج بدهد و قیصر از شنیدن این پیام بسیار شادمان شد و قرار شد سالانه به ایران باج دهد و «ناهید» را با هدایای زیاد به «داراب» داد و «داراب» لشکرش را به ایران آورد و در شیراز مستقر شدند. پس از چندی «ناهید» بیمار شد و «داراب» او را پیش قیصر روم فرستاد و «ناهید» بچه ای از «داراب» در شکم داشت. قیصر با کسی در این باره حرف نزد تا کودک به دنیا آمد و اسمش را «اسکندر» گذاشتند و پیش قیصر بود و تمام علم و ادب و شکار و رزم را به خوبی آموخت و «داراب» نیز زنی دیگری اختیار کر و از او نیز پسری به دنیا آمد و اسم این پسر را «دارا» گذاشت. وقتی «دارا»10 ساله شد «داراب» در اثر بیماری در گذشت و مردم «دارا» را به شاهی قبول کردند «داراب» 12 سال سلطنت کرد.