دبستان

فهم ساده

فهم ساده

 

«گشتاسب» با مشورت با «جاماسب» پس از 120 سال سلطنت، پادشاهی و تاج و تخت شاهی را به «بهمن»(اردشیر) می دهد و او را رسماً شاه می خواند.«بهمن» معروف به «اردشیر» بود. وقتی «بهمن» پسر «اسفندیار» به تخت شاهی می نشیند تمام دلاوران و سران را جمع می کند و از گشته ها صحبت می کند و می گوید از کشته شدن پدرش «اسفندیار» بدست «رستم» بسیار دلگیر است و می خواهد به سیستان حمله کند و «فرامرز» را که برای انتقام تمام هندوستان و کابل را سوزاند و قل عام کرد را به بند بکشم و او را خوار و ذلیل کنم.

آغاز افول ایران

سران و دلاوران ایرانی همه می گویند تو شاهی و ما بنده ایم هر چه بگویی همان می کنیم. لشکری فراهم می کند و به طرف زابل حرکت می کند و وقتی به هیرمند می رسد «سام» سوار به به استقبال او می رود و از خدماتی که خودش و «زال» به ایران کرده اند صحبت می کند و «بهمن» عصبانی می شود و دستور می دهد «سام» را دستگیر کنند و او را دست بسته نزد «بهمن» می برند و سپاه «بهمن» به زابل حمله می کند و تمام زابل را غارت می کند و تمام گنج های «زال» و «رستم» را تباه می کنند و عدة زیادی از لشکر کابل پا به فرار می گذارند و «فرامرز» با اندکی از دلاوران در مقابل سپاه ایران می ایستد و عاقبت پس ار برداشتن زخم های بسیار دستگیر می شود و او را پیش «بهمن» می روند و شاه دستور می دهد او را با دار بیاویزند و تیر باران کنند. پس از اندکی «پشوتن» پیش «بهمن» آمد و به او گفت از بیداد بترس و زابل و سیستان را غارت نکن و مردم بیگناه را نکش ولی «بهمن» نپذیرفت و «سام» و «زال» را زندان کرد و 112 سال سلطنت کرد و برای آبادانی ایران کوشید «بهمن» دو فرزند داشت به نام های «ساسان» و «همای» که «همای» را جانشین خود کرد و «ساسان» که از این اقدام شاه ناراحت شده بود به نیشابور رفت و از نژاد خود با کسی حرفی نزد و در نیشابور در خانواده بزرگان زنی اختیار کرد و از او فرزندی داشت که نام او را «ساسان» گذاشت و وقتی «ساسان» بزرگ شد چوپان پادشاه نیشابور شد و «همای» نیز پادشاه ایران شد و «بهمن» در اثر بیماری از دنیا رفت.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

footer