اشکانیان
«ساسان» پسر «دارا» پس از مرگ پدرش بر اثر خیانت دو یاور خائن اش به نام های «ماهیار» و «جانوشیار» ؛ به هند فرار کرد و در آنجا فوت می کند.یکی از چهار پسران «ساسان»،را «ساسان» نام مینهند و که او از روی بیچارگی چوپان «بابک» شد و پس از چندی «بابک» دخترش را به او داد و از نژاد او پرسید و او گفت که نوه «دارا» است و «دارا» پسر «اردشیر»(«بهمن») است. و پس از چندی از آن دو، پسری به دنیا آمد که بسیار شبیه به «بهمن» بود و نامش را «اردشیر» نهادند و او را «اردشیر بابکان» می گفتند چون از خانواده «بابک»(نوة دختری) بود.«اردشیر» انواع هنرها و رزمی را آموخت و «اردوان» که در آن هنگام در ری بر سلطنت ایران بود از «بابک» خواست که «اردشیر» را پیش او بفرستد و «بابک»، «اردشیر» را پیش «اردوان» فرستاد و «اردوان» از او به خوبی استقبال کرد و «اردشیر» را مانند فرزند خود نگه داشت و «اردوان» چهار پسر داشت.روزی بر سر شکار گور، «اردشیر» با پسران «اردوان» مشاجره کردند و «اردوان» از این موضوع ناراحت می شود و به «اردشیر» می گوید نباید با پسران من مشاجره کنی و «اردشیر» ناراحت می شود و نامه ای به «بابک» می نویسد و مطلب را برایش می گوید و «بابک» در جواب نامه او را نصیحت می کند و می گوید تو باید از «اردوان» اطاعت کنی و مقدار زیادی زر و دینار برایش می فرستد. پس از چندی «بابک» در اصطخر از دنیا می رود و «اردوان»، پسر بزرگ خود را بجای بابک بر تخت می نشاند و «اردوان» کنیزی داشت که عاشق «اردشیر» شده بود و «اردشیر» از اینکه پسر «اردوان» شاه اصطخر شده بود بسیار ناراحت بود و به کنیز «اردوان» به نام «گلناز» می گوید من می خواهم به طرف پارش بروم و دیگر اینجا نمی مانم و «گلناز» مقدار زیادی از زرو و سیم و گنج های کاخ را برمی دارد و پیش «اردشیر» می آید و شبانه «اردشیر» و «گلناز» با دو اسب به طرف پارس فرار می کنند و خبر به «اردوان» می رسد و سپاه بدنبال «اردشیر» می فرستد و خود نیز همراه سپاه بود. وقتی صبح شد شاه به ری برمی گردد و نامه ای به پسرش می نویسد که «اردشیر» به طرف پارس می آید و تو او را دستگیر کن و از این موضوع کسی مطلع نشود . از طرف دیگر مردم و دلاوران پارس وقتی فهمیدند که اردشیر به طرف پارس آمده همه به استقبال او رفتند و گفتند تو شاهو ما بنده ایم و هر چه تو بگویی ما از تو اطاعت می کنی و باید به اصطخر برویم و آنجا را به تصرف خود درآوریم و سپس به ری رفته و «اردوان» را از پیش رو برداریم پادشاه جهرم هفت پسر دلاور داشت که همه با سپاهیان خود به همراهی «اردشیر» آمدند و همه به سوی اصطخر رفتند «بهمن» پسر «اردوان» شاه اصطخر شده بود که در جنگی که با سپاهیان اردشیر کرد شکست خورد و به ری فرار کرد و «اردشیر» با سپاهش به ری می رود و «اردوان» سپاه بزرگی فراهم می کند و 40 روز باهم می جنگند و عاقبت «اردوان» و دو پسرش اسیر می شوند و دو پسر دیگرش به هند فرار می کنند و «اردشیر» دستور می دهد «اردوان» و دو پسرش را به زندان بیاندازند.